صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

صدرا همه زندگی من

کمی مانند پدرت باش!!

دراین یکسال فکر میکردم فقط خصوصیات ظاهریت به من رفته اما گویا چپ دست بودنت هم به مادرت رفته.این را دیشب زمانی که درحال خوردن غذا بودی کشف کردم(خوردن که چه عرض کنم بهتر است بگویم به هم ریختن سفره و پخش کردن غذا به هر طرف). حال نمیدانم این خصوصیت درکودکی تغییر پذیرست یا نه؟ شاید الان کمی برای قضاوت کردن زود باشد. راستش وقتی متوجه این موضوع شدم کمی ناراحت شدم .به این دلیل که هم تو هم باید به دلیل همین چپ دستی مثل مادرت در طول زندگی سختی های کوچکی را متحمل شوی.مثل زمانی که مادرت در دانشگاه کمرش از جا در می آمد تا برروی صندلی هایی بنشیند که قسمت دسته آن صندلی برای نوشتن درطرف مخالف قرار داشت.مثل زمانی که میخواهی چیزی را با قیچی ببری!! مثل...
25 بهمن 1390

ملاقات صدرا با دوستان اینترنتی!!

توی این دنیای مدرن امروزی صدرای منم مدرن شده !!دوست اینترنتی داره خیلی هم دوست پیدا کرده از هر کجای ایران که بگی دوست داره .تهران سنندج بوشهر کرج شمال و همین مشهد خودمون. دوستای راه دورشو از طریق تبادل عکس ملاقات کرده ! اما صدرا خیلی دوست داشت که دوستاشو از نزدیک ببینه و باهاشون بیشتر آشنا بشه برای همین یه روز با دوستاش قرار گذاشت تا همو ببینن. قرار بود صدرا یکی از دوستای مشهدیش(همایون) و یه دوستش که از تهران به مشهد اومده بود (نازنین فاطمه)رو ملاقات کنه. محل قرار :پارک کوهسنگی زمان:ساعت ١٠ مورخ ١٢/٧/٩٠ اون روز به صدرا خیلیی گذشت و همچنین به مامانا. صدرا برخلاف چیزی که تو خونه به مامانش قول داده بود مامانو یه کوچولو اذیت کرد(ازت خو...
22 بهمن 1390

جوجه ای درون آکواریوم

  روزی با صدرا قصد بیرون رفتن کردیم.برای اینکه مجبور نباشم صدرا را در ماشین تنها بگذارم تصمیم گرفتم او را اول به همسایه طبقه پایین بسپارم تا اول وسایل را به ماشین ببرم .زنگ همسایه را که زدم پسر همسایه که تقریبا بین ١٨ تا ١٩ سال دارد در را به رویمان گشود.گفتم: ببخشید میشود چند لحظه این جوجه را نگه دارید تا من وسایل را به داخل ماشین ببرم؟ نگاهی سر اندر پای صدرا انداخت و گفت: جوجه؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!!؟!؟!؟!!؟!!؟!؟؟!؟!؟!؟؟!؟ گودزیلا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! حال  اینکه این جوجه چه بلایی سر آن جوان آورده بود که اینگونه خطابش میکرد خدا میداند!!! ...
22 بهمن 1390

سرگذشت یک ساله صدرا

سال قبل این روزها منتظر موجود نازنینی بودم که در بطنم پرورش پیدا کرده بود.به تکان های این موجود کوچک عادت کرده بودم.شده بود همه کس و همه چیزم.چقدر انتظار سخت است!! برای دیدنش له له میزدم و روزی که چشمان سیاهش را به چشمانم دوخت دیگر روی زمین نبودم. پارسال برایم یاد آور زیباترین و شیرین ترین خاطره هاست و امسال برایم یادآور زیباترین تجربه ها.میخواهم این یکسال رو مرور کنم.میخواهم روزی را به یاد بیاورم که برای دیدارش خودم را به تیغ جراحی سپردم.زمانی که به هوش آمده بودم سراغ او را میگرفتمو زمانی که دیدمش تمام دردهایم را فراموش کردم.انگار نه انگار که یک عمل سخت را پشت سر گذاشته ام.هر زمان که فیلم اولین دیدارمان را می بینم امکان ندارد اشکم سرازیر ...
12 بهمن 1390
1